داستان
ما گردو هستیم
سپیده رمضاننژاد
یکی بود، یکی نبود. یک گردو بود که واقعاً گردو بود، ولی نصفههایش دوست نداشتند گردو باشند.
نصفش میگفت: «ما آناناسیم. از درخت افتادیم. قِل زدیم رسیدیم اینجا.»
نصف دیگرش میگفت: «نه بابا! شکلاتیم. از توی جیب افتادیم. قِل زدیم رسیدیم اینجا.»
گردو به نصفههایش گفت: «ما گردو هستیم. نمیشود چیز دیگری باشیم. هی نگویید ما آناناسیم. ما شکلاتیم. بهجای این حرفها، بیایید قل بزنیم ببینیم کسی پیدا میشود ما را بخورد.»
و قل زد و رفت تا رسید به میمونه.
نصف اولی داد زد: «سلام میمونه. ما آناناسیم. بیا ما را بخور.»
میمونه گفت: «وا! من تا حالا آناناس به این کوچولویی ندیده بودم.»
نصف اولی گفت: «حالا که دیدی.»
میمونه گفت: «بله، بله!» و خم شد تا گردو را بردارد.
نصف دومی گفت: «نه، نه! ما شکلایم. تو شکلات دوست نداری؟»
میمونه گفت: «ای وای نه! دندانم خراب میشود.» و پرید و رفت.
نصف اولی عصبانی شد. داد زد: «ببین چه کاری شد؟ میمونه فراری شد. حالا کی ما را بخورد؟»
گردو گفت: «پوف!» و قل زد و رفت تا رسید به آدمه.
نصف دومی گفت: «سلام آدمه. ما شکلاتیم. بیا ما را بخور.»
آدمه گفت: «اینجا چهکار میکنید؟»
نصف دومی گفت: «از جیب تو افتادیم.»
آدمه گفت: «عجب!» و خم شد تا گردو را بردارد.
نصف اولی گفت: «نه، نه! ما شکلات نیستیم. آناناسیم. تو آناناس دوست نداری؟»
آدمه گفت: «ای وای! من به آناناس حساسیت دارم. تنم کهیر میزند.» و فرار کرد رفت.
نصف دومی عصبانی شد. داد زد: «ببین چه کاری شد. آدمه فراری شد. حالا کی ما را بخورد؟»
گردو از دست نصفههایش کلافه شد. داد زد: «هیچکس یک گردو را که نصفش میگوید ما آناناسیم، نصفش میگوید ما شکلاتیم، نمیخورد. آخرش خراب میشویم. میپوسیم. خورده نمیشویم.» و از عصبانیت خودش را بلند کرد و کوبید زمین. بوم صدا داد و نصف شد.
نصفش افتاد اینطرف. نصفش افتاد آنطرف.
همان موقع، مامان سنجابه از راه رسید. نصف گردوها را برداشت. یکی را داد به این بچهاش. یکی را داد به آن بچهاش.
بچه سنجابها از خوشحالی بالا و پایین پریدند و گفتند: «جانمی جان گردو.»
نصف اولی گفت: «من گردو نیستم. آناناسم.»
نصف دومی گفت: «من گردو نیستم. شکلاتم.»
بچه سنجابها گفتند: «وای چه گردوهای بانمکی!» و آنها را خوردند.
ارسال نظر در مورد این مقاله