غزل فهمید که...
بعضیوقتها باید ساکت ماند
مژگان بابامرندیـ امیر مهدوی
4ـ با هم تسبیح برداشتند. غزل مثل مادربزرگ، تسبیح داشت.
5ـ غزل مُهر برداشت، مثل مادربزرگ، نماز خواند.
6ـ مادربزرگ ساکت بود تا نماز غزل تمام شود.
غزل فهمید که او هم باید ساکت بماند تا نماز مادربزرگ تمام شود.
ارسال نظر در مورد این مقاله