10.22081/sn.2022.73456

دختر آفتاب و گل

دختر آفتاب و گل

طیبه شامانی(طناز)

یک شهر بود به اسم مدینه. مدینه آن روز شور و حال دیگری داشت. در هوا بوی گل‌های محمدی پیچیده بود. خورشید پُرنورتر و زیباتر از همیشه می‌تابید. شهر پُر بود از بوی فرشته. فرشته‌ها خندان و شاد از بهشت با سبدهایی پر از گل بین شهر مدینه و آسمان در رفت و آمد بودند. نجمه‌خاتون دختر زیبا و کوچکش را در آغوش گرفته بود. او به دختر معصومش با مهربانی شیر می‌داد. مردم برای تبریک به خانه‌ی امام می‌آمدند. امام موسی کاظم(علیه السلام) با شربت و شیرینی از مردم پذیرایی می‌کرد. رضا از به دنیا آمدن خواهر کوچکش خیلی خیلی خوش‌حال بود. زن‌ها دورتادور اتاق نجمه‌خاتون نشسته بودند و از زیبایی و معصومیت طفل کوچک حرف‌ می‌زدند. یکی از زن‌ها از نجمه‌خاتون اسم دختر را پرسید. نجمه‌خاتون با مهربانی گفت: «فاطمه‌ی معصومه.»

اتاق از صدای صلوات پُر شد.

خب دوستان گلم، آیا می‌دانید حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) کجاست؟

CAPTCHA Image