10.22081/sn.2022.73321

دست از سرم بردار

دست از سرم بردار

علی باباجانی

وای! من خیلی خسته‌ام. دلم می‌خواهد بروم یک جایی بگیرم بخوابم. مثلاً توی کمد. مثلاً بالای قفسه‌ی کتاب که دست هیچ‌کس به من نرسد. مثلاً بروم توی کابینت آشپزخانه قایم بشوم. یا اصلاً بروم زیر مبل یا پشت پشتی که هیچ‌کس مرا نبیند.

می‌خواهم داد بزنم؛ اما کسی حرفم را گوش نمی‌کند. اصلاً می‌دانی من کی هستم. من تبلت هستم. یک تبلت که بابای این پسر مرا خریده. از وقتی که مرا خریدند، این پسر دست از سرم برنمی‌دارد. همه‌اش با من بازی می‌کند. صبح، ظهر، شب. وای بعضی وقت‌ها هم نصف شب بیدار می‌شود و با من بازی می‌کند. با من نه‌ها. توی دلم چندتا بازی ریخته و بازی می‌کند. دکمه‌ها و صفحه‌ی تنم خیلی درد می‌کنند. آخه این بچه دست از سرم برنمی‌دارد. هر چی بابا و مامان می‌گویند، بیا غذا بخور یا زیاد بازی نکن، او گوش نمی‌کند.

شما بهش بگویید که زیاد مرا اذیت نکند. تو رو خدا. من گناه دارم. آخه خیلی زود خراب می‌شوم، ولی شما که این‌جا نیستید.

فهمیدم. من باید خودم را به خاموشی بزنم. چند روز خاموش می‌شوم. بعد پسر فکر می‌کند که خراب شده‌ام. مرا به یک تعمیرگاه خوب می‌برند و آن‌جا هم می‌خوابم و استراحت می‌کنم. بعد تمام بازی‌هایم پاک می‌شود و دلم کمی خلوت می‌شود. بعد نفس راحتی می‌کشم. هر چی باشد، این چند روز را استراحت می‌کنم. خدا کند؛ این پسر برود فوتبال بازی کند. برود با بچه‌ها والیبال بازی کند تا مرا یادش برود. شب‌ها خسته بشود و بخوابد.

CAPTCHA Image