بدو بدو بدو

10.22081/sn.2020.71594

بدو بدو بدو


بدو بدو بدو

عباس عرفانی‌مهر

مسابقه‌ی دو میدانی بود. ملخ گفت: «با این پاها من اول می‌شوم. جایزه مال خود خودمه!» جیرجیرک گفت: «من اولم.» تماشاچی‌ها برای هزار پا کف می‌زدند؛ چون او هزار تا پا داشت. همه می‌گفتند با این همه پا حتماً اوّل می‌شود.

هزارتا بچّه کرم هم آمدند و ردیف اوّل تماشاچی‌ها نشستند. امّا تشویق نمی‌کردند. هزارپا پرسید: «پس چرا شما تشویق نمی‌کنید. اگر می‌خواستید تشویق نکنید چرا آمدید؟» بچّه کرم‌ها گفتند: «ما هم دوست داشتیم توی مسابقه شرکت کنیم، ولی حتی یک پا هم نداریم. خوش به حالت هزارتا پا داری.»

هزارپا ته دلش  لرزید. بعد هزارتا پایش را یکی یکی به بچّه کرم‌ها قرض داد. بچّه کرم‌ها گفتند: «خودت چی؟» هزارپا گفت: «من هزارتا مسابقه شرکت کرده‌ام.» کرم‌ها خوش‌حال شدند. مسابقه شروع شد. هزارتا کرم دویدند. حشرات دویدند. بدو، بدو، بدو.... کی اوّل شد؟ کی دوم؟ کی سوم؟ سه‌تا کرم خندان. کرم‌ها جایزه‌های‌شان را گرفتند. و به هزارپا هدیه دادند. حالا هزارپا عوض یک جایزه سه‌تا جایزه داشت؛ سه‌تا برگ خوش‌مزه.

CAPTCHA Image