همونی که خیلی دوست دارند

10.22081/sn.2020.71589

همونی که خیلی دوست دارند


همونی که خیلی دوست دارند

سیده‌مریم طیار

فاطمه دستش را گذاشت روی شکمش و گفت: «مامانی! ناهار چی داریم؟»

مامان گفت: «یک ناهار خیلی خوش‌مزه!»

فاطمه پرسید: «همونی که خیلی دوست دارم؟»

مامان خندید و گفت: «آره عزیزم! همونی که خیلی دوست داری.»

فاطمه گفت: «آخ‌جون! پس من برم دست‌هام رو بشورم.»

مامان گفت: «ولی قبلش باید کاری بکنیم.»

فاطمه پرسید: «چه کاری؟»

مامان، ظرفِ خالیِ ماست را از پلاستیک‌ها برداشت و توی آن شیر ریخت. بعد گفت: «اوّل برای مهمان‌های کوچولو ناهار ببریم.»

مامان و فاطمه به کوچه رفتند.  دوتا گربه‌ی کوچولو زیر درخت کوچه میومیو می‌کردند.

فاطمه، ظرف شیر را جلوی بچّه‌گربه‌ها گذاشت و گفت: «همونی که خیلی دوست دارند.» مامان هم خندید و گفت: «آره عزیزم! همونی که خیلی دوست دارند.»

CAPTCHA Image