آرزوی جوجهکلاغ
عفت زینلی
جوجهکلاغ دوست نداره
بهش بگن کلاغ سیاه
دلش میخواد سفید بشه
شبیه برف، شبیه ماه
بال و پرش رو میشوره
با دقّت و یواش یواش
خودش رو صابون میزنه
کفکفی میشه همهجاش
من و مامان و بابام
سمیه بابایی
یه جوجهی کوچیکم
جیک و جیک و جیک صدامه
«قدقدخانم» مامانم
«آقاقوقولی» بابامه
□□□
با هم داریم میخوریم
هر سهتایی صبحونه
من اونا رو دوست دارم
قدّ چهارتا دونه
ارسال نظر در مورد این مقاله