لُپ قرمزی

10.22081/sn.2020.71578

لُپ قرمزی


لُپ قرمزی

عباس عرفانی‌مهر

یک بادکنک بود لُپ قرمزی، لُپ قرمزی دوستی نداشت. حوصله‌اش سر رفته بود، اصلاً خوش‌حال نبود. دوروبرش را نگاه کرد، باد بلا را دید که اون بالا چرخ چرخ‌بازی می‌کرد. داد زد: «آهای بادبلا! دست من را هم بگیر. من هم بازی.

باد بلا خندید. رفت پایین و نخش را گرفت. برد هوا، بالای بالا. یک چرخ و دو چرخ و سه چرخ، بعد شیطنتش گل کرد. لپ قرمزی را وسط هوا ول کرد. فوری در رفت، لپ قرمزی ترسید. فریاد زد: کمک، کمک...

تیر چراغ برق داد زد: زود دستم را بگیر. لپ قرمزی نخش را دراز کرد. دست های سیمی تیر چراغ برق را گرفت و گفت: «ولم نکنی‌ها!»

تیر چراغ برق گفت: «نه! چه خوب شد آمدی. حوصله‌ام سر رفته بورد. اصلاً خوش‌حال نبودم.»

تیر چراغ گفت: «تو چه‌قدر شبیه سیب هستی!» من می‌شوم درحت، تو هم بشو سیبم.

و شدند یک درخت سیب خوشحال.

CAPTCHA Image