کلاغو
مژگان مشتاق
کلاغو صدای خودش را دوست نداشت. پیش گنجشک رفت و گفت: «جیک جیکو... جیک جیکو!»
کلاغو سرش را بالا گرفت و زود گفت: «جو جو کو... جو جو کو!»
گنجشک خندید.
کلاغ پیش مار رفت. مار گفت: «فیش فیشو... فیش فیشو!»
کلاغ سرش را بالا گرفت و گفت: «فوفوفو... فوفوفو!»
مار خندید.
کلاغ پیش گاو رفت. گاو گفت: «مع معو... مع معو!»
کلاغ سرش را بالا گرفت و گفت: «مو مو مو... مو مو مو!»
کلاغها با هم خواندند: «قار قارو... قار قارو!»
کلاغ خوشحال شد. خندید و گفت: «قار قارو... قار قارو!»
ارسال نظر در مورد این مقاله