ابر تپل

10.22081/sn.2021.71326

ابر تپل


ابر تپل

میترا یگانه

خورشیدخانم به ابر تپل نگاه کرد. گفت: «وای! تو خوشگل‌ترین ابر تپلی هستی که تا حالا دیده‌ام.» ابر تپل خودش را در رودخانه نگاه کرد، خوش‌حال شد.

ناگهان هو هو هو باد از راه رسید. ابر تپل را هُل داد و گفت: «برو... برو آن‌طرف کوه. یک درخت تشنه آن‌جاست.»

ابر تپل گفت: «نه... هُل نده. من نمی‌روم. اگر به درخت آب بدهم، لاغر می‌شوم. آن‌وقت دیگر تپلی نیستم.»

باد دیگر چیزی نگفت. راهش را گرفت و رفت.

ابر تپل دوباره به رودخانه نگاه کرد. ناگهان دید یک عالمه بخار ریزه از رودخانه جدا شدند. بخارها بالا آمدند و چسبیدند به ابر. ابر چاق شد. خیلی چاق. داد زد: «خورشیدخانم نتاب. رودخانه را گرم نکن.» خورشید به طرف صدا چرخید. با تعجب به ابر خیلی چاق نگاه کرد و گفت: «تو دیگر کی هستی؟ ابر تپلی خوشگل من کو؟» ابر خیلی چاق خودش را در رودخانه نگاه کرد. ای وای! باید کاری می‌کرد. باید می‌بارید تا دوباره تپلی خوشگل بشود. یاد درخت تشنه افتاد. منتظر باد ماند. باد که آمد، اولش ابر را نشناخت. ابر خیلی چاق با خجالت گفت: «می‌خواهم تا آن‌ کوه بدوم. می‌خواهم روی درخت تشنه ببارم.»

باد هوی بلندی کرد و ابر راه هُل داد آن طرف کوه.

CAPTCHA Image