محرّم که می‌شود...

10.22081/sn.2019.67915

محرّم که می‌شود...


محرّم که می‌شود...

 سعادت‌سادات جوهری

1. من با مادرم به حسینیّه آمدیم. در حسینیّه، بچّه‌هایی مثل من زیاد هستند. یک گهواره‌ی سبز کوچک در حسینیّه است. یک نفر با صدای بلند برای ما لالایی می‌خواند: «لالایی علی‌اصغر... لالایی علی‌اصغر...»

٢. ما به کربلا آمدیم. یک آقا به من یک آبمیوه‌ی خوش‌مزه داد. او به هر کسی که آبمیوه می‌داد، می‌گفت: «نوش‌جان! نذر امام حسین(ع) است.»

٣. ما هر سال محرّم با هیئت محلّه‌ی‌مان به حرم حضرت معصومه(س) می‌آییم. موقع پیاده‌روی تشنه‌ام شده بود. پسری با کوزه‌ی آب پیشم آمد. او برایم در ظرف، آب خنک ریخت.

٤. من سیّدمحمد فاضل و برادرم سیّدمحمدیاسر، برای همه‌ دعا می‌کنیم. ما دوست داریم همه‌ سالم و شاد باشند.

٥. من سربند «یا حسین» را دوست دارم. پدرم این پرچم را تازه برای من خریده.

6. من جلوی درِ مسجد پرچم را نگه می‌دارم تا هر کودکی که دوست دارد، مثل من به مسجد بیاید.

7. هر وقت می‌خواهیم به تعزیه برویم، بابا این کلاه‌ را روی سرم می‌گذارد.

CAPTCHA Image