بامزه

10.22081/sn.2019.67783

بامزه


سیدناصر هاشمی

دوست خوب

آقافیله مریض شده بود. او را بردند بیمارستان. همه‌ی حیوانات دور بیمارستان جمع شده بودند و نگران آقافیله بودند. دکتر آمد جلو و گفت: «همه بروید خانه و این‌جا را شلوغ نکنید! آقافیله هم زودتر خوب می‌شود و می‌آید خانه.»

همه رفتند خانه؛ فقط مورچه‌ی زبل نرفت. دکتر پرسید: «مورچه‌ی زبل! چرا نمی‌روی خانه؟»

مورچه‌ی زبل با ناراحتی گفت: «آخه آقافیله دوست من است؛ می‌خواهم این‌جا بمانم که اگر آقافیله به خون احتیاج داشت، بهش خون بدهم.»

سوسک مریض

علی‌کوچولو آمد پیش پدرش و گفت: «بابا! امروز سه بار تلویزیون را روشن کردم. هر سه بار هم چندتا پشه آمدند و نشستند روی تلویزیون.»

پدرش گفت: «خُب شاید به تلویزیون خیلی علاقه دارند!»

علی‌کوچولو گفت: «نخیر! بیچاره‌ها چشم‌های‌شان ضعیف شده و نمی‌توانند از دور تلویزیون ببینند؛ به خاطر همین، می‌آیند و می‌چسبند به تلویزیون.»

CAPTCHA Image