اگرهای جادویی2
مژگان مشتاق
اگر من یک گربهی خپلو و شکمو بودم، حتماً یک زبان گربهای ِدیگر هم یاد میگرفتم و هیچوقت هم دَم سطل آشغال نمیرفتم تا شکمم را سیر کنم! کجا میرفتم؟
دی ی ی دی دی ی دیم! میرفتم دَمِ خانهی کسی که یک گربهی لوس و چِغِل پِغِل دارد. اینکی، آنجا میایستاااااادم تا صاحب گربه بیاید. بعد تا او را میدیدم، دی ی ی دی ی دی دیم! چندتا حرکت کاراتهبازی میکردم و او از ترس داد میزد: «پیشتِه برو!» گربهی لوسش هم نگاهم میکرد!
امّا من نمیرفتم و یکدفعه دی ی ی دی دی دی یم! یواش میگفتم: «چی یو! چی یو!»
بعد صاحب گربهی لوس وقتی میدید من یک زبانِ دیگر هم بلدم و به جای میو میو میگویم: «چی یو، چی یو»، زود مرا بغل میکرد و به خانهاش میبرد. من هم آهسته به گربهی لوس میگفتم: «شام چی داریم چِغِل پِغِل؟»
ارسال نظر در مورد این مقاله