جوجه‌ی سرما خورده

10.22081/sn.2019.67465

جوجه‌ی سرما خورده


لاله جعفری

مامان‌شترمرغ، به جوجه‌اش گفت: «آهای جوجه‌ی سرماخورده! من برم بیرون علف بیارم. سوپ بپزم. بخوری، حالت خوب بشه. بشین خونه، دنبالم نیا!»

جوجه‌ی سرماخورده گفت: «چشم!»

مامان رفت؛ امّا یک ذرّه که رفت، صدای هاپیشته‌ی عطسه شنید. برگشت و جوجه‌اش را پشت سرش دید. مامان گفت: «تو بودی عطسه کردی؟ چرا دنبالم اومدی؟ تو سرما خوردی. بدو خونه، الآن میام!»

جوجه گفت: «چشم!» و برگشت خانه. امّا یک‌دفعه غررررومب صدایی آمد و خانه روشن شد. جوجه ترسید. دوید از خانه بیرون و داد زد: «مامان کمک!»

مامان، جوجه را بُرد زیر درخت تا خیس نشود و گفت: «بگو زود چی شد!»

جوجه گفت: «یه هیولا اومد. خیلی سفید بود. چه صدایی داشت! خیلی بلند بود!»

مامان گفت: «نترس عزیزم! من پیشتم.»

یکهو دوباره غرررومب صدا آمد. جوجه لای پرهای مامانش قایم شد و گفت: «همین بود. پیدام کرده. بگو نیاد... بگو بره خونه‌ش!»

مامان گفت: «باشه، ولی کوش؟ کجا قایم شد؟»

جوجه سرش را از لای پرهای مامان درآورد و گفت: «من که ندیدم!»

یکهو از آن بالا غرررومب صداهه آمد و همه‌جا روشن شد. جوجه گفت: «خودشه... پیداش شد. رفته بالای درخت.»

مامان، جوجه‌اش را بوسید و گفت: «اون که هیولا نبود جوجه‌جونم! رعدوبرق بود.»

جوجه گفت: «رعدوبرق، دندونِ تیزی داره؟ چنگولم داره؟»

مامان گفت: «نه، نداره. رعدوبرق فقط یه عالمه بارون داره.»

یکهو شُرشُر از آسمان باران بارید. مامان گفت: «ایناهاش، اینم باروناش!» و هاپیشته عطسه کرد. مامان تندی علف‌های زیر درخت را کَند و گفت: «بدو بریم خونه که منم سرما خوردم!»

جوجه گفت: «نه نه نه! صبر کن رعدوبرق بیاد! می‌خوام ببینمش.»

CAPTCHA Image