مهمانیِ درختی

10.22081/sn.2019.67461

مهمانیِ درختی


سیده‌مریم طیار

یکی از روزهای خوب خدا، درخت گیلاس چشم‌هایش را باز کرد و دید شاخه‌هایش پر از گل و شکوفه شده. خیلی خوش‌حال شد و با خودش فکر کرد: «حالا وقتشه که مهمونی بدم.» بعدش داد زد: «همسایه‌ها! همسایه‌ها!... بفرمایین مهمونی.»

صدای درخت گیلاس به همه‌جای باغ رفت و به زنبورها و پروانه‌ها رسید.

یک ‌عالمه پروانه‌ی رنگی‌رنگی با خوش‌حالی پر زدند و پر زدند و آمدند مهمانی.

یک‌ عالمه زنبور زردِ طلایی هم، ویزویزکنان از کندوهای‌شان بیرون آمدند و رسیدند به درخت.

درخت گیلاس وقتی مهمان‌های کوچولویش را دید، گفت: «خوش اومدین... بفرمایین شربت و شَهدِ خوش‌مزه!»

پروانه‌ها یواش‌یواش بال زدند و روی شکوفه‌ها نشستند. آن‌ها شهد شکوفه‌ها را می‌خوردند و می‌خندیدند و خوش‌حال بودند.

زنبورها تند و تند از این شکوفه به آن شکوفه می‌پریدند و زودی شهدش را می‌مکیدند و می‌بردند به کندو تا عسل درست کنند.

درخت گیلاس به مهمان‌هایش نگاه می‌کرد و از مهمانی دادن، لذت می‌برد.

CAPTCHA Image