معصومهسادات میرغنی
سر سفره بودند که باغبان آمد و رفت سراغ باغچه. بوی غذا در خانه پیچیده بود. غذایی اضافه در قابلمه نبود. پدر فکری کرد. یک بشقاب خالی برداشت. آن را وسط سفره گذاشت. چند قاشق از غذایش را داخل آن ریخت. بچّهها به پدر نگاه کردند. هر کدام چند قاشق از غذای خود را در بشقاب وسط سفره ریختند. بشقاب پر از پلو شد. پدر غذا را برای باغبان برد و صدای میومیوی گربه را شنید. تکّهگوشتِ بشقابِ خودش را جلوی گربه گذاشت. آن روز همه در خانهی امام خمینی، خوشمزهترین ناهارشان را خوردند: بچّهها، باغبان و گربهی کنار حوض.
ارسال نظر در مورد این مقاله