اکرم الفخانی
روز معلّم نزدیک بود. حیوانات قرار گذاشتند برای آقای خرگوش سرودی را آماده کنند. گربه گفت: «اوّلش را اینطوری آهنگ بزنیم: میییییییییو میو میییییو میییو.»
گنجشک گفت: «من هم باید اینجوری بخوانم: «جییییییییکو جیکو جیییییکو جیکو.»
همه خندیدند.
کلاغ گفت: «همه به دهان من نگاه کنید و بلند بگویید: «قااااااار قااااار.»
گاو گفت: «مااااار مااااار.»
همه ترسیدند و گفتند: «وای! دوباره مارِ پُر شر و شور آمد.»
گاو خندید و گفت: «نخیر! میخواستم آهنگ کلاغ را کار کنم.»
حیوانات دیدند اینطوری نمیشود. فکر کردند که چهطوری آهنگ بسازند. یکدفعه باران آمد: «دوب دوب دوب.»
بعد باد خواند: «هو هو هو.»
برگها تکان خوردند: «خش خش خش.»
همه گوشهایشان را تیز کردند: دوب دوب دوب، هو هو هو، خش خش خش.
هر کس آهنگ خودش را میزد. چه آهنگ قشنگی!
کلاغ گفت: «قار قار قار.»
مرغ گفت: «قد قد قد.»
قورباغه گفت: «قور قور قور.»
گربه گفت: «میو میو میو.»
گاو بلند گفت: «ما ما ما ماااا دوستت داریم آقای خرگوش!»
حیوانات دست زدند و گفتند: «همین خوبه، همین خوبه!»
بقیّه هم گفتند: «ما هم همراه آهنگ شما، پَر و پا و گوش و دُممان را تکان میدهیم؛ اینجوری قشنگتر میشود.»
ارسال نظر در مورد این مقاله