داستان علمی
سیدمهدی طیار
ماهیقرمز و ماهیطلایی داشتند توی دریا شنا میکردند. یکدفعه ماهیقرمز گفت: «یک چیزِ خیلی گُندهی سیاهرنگ آنطرف دریاست!»
ماهیطلایی گفت: «شاید یک کشتی باشد!»
ماهیقرمز گفت: «از کجا معلوم؟»
ماهیطلایی کمی فکر کرد و گفت: «بیا شنا کنیم، برویم ببینیم چیست!»
ماهیقرمز و ماهیطلایی شنا کردند و شنا کردند. آنها به آن چیز گندهی سیاهرنگ نزدیک شدند. ماهیقرمز با تعجّب گفت: «وای، چه ماهی گندهای!»
آن چیزِ گنده، با چشم بزرگش نگاهشان کرد و گفت: «من که ماهی نیستم!»
ماهیطلایی گفت: «پس چرا اینقدر شبیه ماهیها هستی؟»
آن چیز بزرگ گفت: «من نهنگ هستم. ما نهنگها، یک ذرّه شبیه ماهیها هستیم؛ ولی فرق داریم.»
ماهیقرمز پرسید: «چه فرقی؟»
نهنگ جواب داد: «مثلاً ما نهنگها به بچّههایمان شیر میدهیم؛ ولی ماهیها که به بچّههایشان شیر نمیدهند.»
ماهیطلایی پرسید: «چرا شما نهنگها اینقدر گُنده هستید؟»
نهنگ گفت: «نمیدانم. شما ماهیها چرا اینقدر کوچولو هستید؟»
ماهیقرمز و ماهیطلایی خندهیشان گرفت.
ارسال نظر در مورد این مقاله