فریبرز لرستانی «آشنا»
اسم گربهی من «برفی» است؛ چون مثل برف سفید است.
این روزها که برف باریده، برفی خیلی خوشحال است. گلولههای برف را قِل میدهد و به آنها چنگ میزند.
صبح، برفی مشغول بازی بود. گفتم: «برفی! تو مثل یک گلولهی برفی هستی؛ گلولهای برفی با دوتا چشم قشنگ!»
برفی از تعریف من خوشش آمد؛ چون با خوشحالی به گلولهی برف چنگ زد.
یکدفعه دانههای برف توی صورت و چشم برفی رفت. برفی واقعاً یک گلولهی برفی شده بود؛ یک گلولهی برفیِ عصبانی که میو میو میکرد!
ارسال نظر در مورد این مقاله