سیدهمریم طیار
آرمین 1
بچّهها 2
توپ 3
چرخوفلک 4
سُرسُره 5
1 داشت توی پارک 3 بازی میکرد. دوتا بچّه آمدند و گفتند: «ما هم بیاییم بازی؟»
1 یک نگاه به 2 کرد، یک نگاه هم به 3. بعدش گفت: «نه! 3 خودمه.»
2 گفتند: «باشد. پس ما میرویم یک بازی دیگر میکنیم.» بعدش دویدند و به طرف 5 و 4 رفتند.
1 تنهاتنها با 3 بازی کرد. 3 را به درخت زد، به زمین زد، به هوا انداخت. تا اینکه از تنهایی بازی کردن، خسته شد.
1، 2 را دید که دارند 5 بازی میکنند. 3 را برداشت و پیش 5 رفت. به 2 گفت: «2 میآیید بازی؟»
2 به همدیگر نگاه کردند. بعد خندیدند و گفتند: «اوّل تو بیا بازی!»
1 خوشحال شد. 3 را به زمین انداخت و از 5 بالا رفت.
سهتایی یک عالمه 5 بازی کردند. بعدش هم با 3، 1 بازی کردند. تازه! بعدش هم میخواستند قایمباشک بازی کنند.
ارسال نظر در مورد این مقاله