فاطمه بختیاری
موشی با دوستانش، خرگوشکوچولو و بچّهمیمون به گردش رفت. آنها کنار رودخانه نشستند و میوه خوردند.
موشی پوست سیب، موز و برگهای هویج را جمع کرد و گفت: «با اینها میشود برای باغچهام غذا درست کنم.»
خرگوشکوچولو و بچّهمیمون با تعجّب نگاه کردند. موشی گفت: «بابایم یادم داده است.»
موشی، پوست سیبها و موزها را برداشت، در جعبهای گذاشت و روی آن خاک ریخت. موشی گفت: «چند هفتهی بعد میشود غذای باغچه.»
موشی و دوستانش صبر کردند. «کود» آماده شد. موشی، خرگوشکوچولو و بچّهمیمون دستکشهای باغبانیشان را دست کردند و به باغچهی موشی کود دادند.
ارسال نظر در مورد این مقاله