دو نامه‌ی بانمک

10.22081/sn.2018.66475

دو نامه‌ی بانمک


سید‌محمد مهاجرانی

بچّه‌شتر نامه‌ای برای بچّه‌پنگوئن نوشت: «پنگوئنِ عزیز، سلام! از برف و یخ و سوز و سرما چه خبر؟ هر بار عکست را می‌بینم، دلم برایت می‌سوزد. صبح تا شب توی برف هستی.

چند روز به کویرِ ما بیا تا زیر این آفتاب داغ و روی این ماسه‌های گرم، قدم بزنیم تا حسابی کیف کنی. زود بیا که منتظرم! قربان شما، شتر.»

شتر نامه را به پرستو داد و گفت: «لطفاً برو به قطب جنوب و این نامه را به بچّه‌پنگوئن بده!»

پرستو رفت و چند هفته‌ی بعد با جواب نامه برگشت.

بچّه‌شتر نامه را باز کرد و خواند: «شترجان، سلام! از شن‌های داغ و آفتاب سوزان چه خبر؟ من هم هر بار عکست را می‌بینم، دلم برایت می‌سوزد. صبح تا شب توی گردوخاک هستی.

چند روز این‌جا بیا تا روی برف‌ها و یخ‌ها بازی کنیم، تا کلّی خنک شوی و حسابی کیف کنی. زود بیا که منتظرم! قربان شما، پنگوئن.»

بچّه‌شتر تا نامه را خواند، زد زیر خنده. پرستو گفت: «پنگوئن هم نامه را که خواند، خیلی خندید!»

CAPTCHA Image