زرد و دراز و خال‌خالی

10.22081/sn.2018.66462

زرد و دراز و خال‌خالی


سیدمهدی طیار

گنجشکه رسید به کلاغه و گفت: «یه درخت بامزه پیدا کردم. آن‌قدر خوشگله که نگو!»

کلاغه گفت: «قار، قور! مگه چه جوریه؟»

گنجشکه گفت: «رنگش زرده. خال‌خالی هم هست. راه هم می‌ره.»

کلاغه گفت: «نه بابا؟»

گنجشکه گفت: «بیا بریم نشونت بدم.»

رفتند و رفتند؛ تا این‌که گنجشکه گفت: «اوناهاش.»

کلاغه نگاه کرد و یک زرّافه دید. خنده‌اش گرفت و گفت: «اون که درخت نیست؛ یه زرّافه‌ست.»

گنجشکه گفت: «زرّافه؟ پس چرا مثل درخت، درازه؟»

کلاغه گفت: «زرّافه خیلی درازه. هم پاهاش درازه، هم گردنش.»

گنجشکه پرسید: «برای چی؟»

کلاغه گفت: «غذای زرّافه، برگِ درخت‌هاست. اگه دراز نباشه، چه‌جوری دهنش به برگِ درخت‌ها برسه؟»

گنجشکه گفت: «خب پرواز کنه بره بالای درخت بشینه.»

کلاغه خنده‌اش گرفت و گفت: «قار، قور! زرّافه که پرنده نیست، چهارپاست. چهارپا که نمی‌تونه پرواز کنه.»

گنجشکه گفت: «ولی خیلی بامزه‌ست. بیا بریم ازش اجازه بگیرم، روی سرش بشینیم.»

کلاغه گفت: «قور، قار! باشه، بریم.»

CAPTCHA Image