فاطمه بختیاری
خرگوشکوچولو مریض است. موشی میخواهد به دیدن دوستش برود و برای او هدیه ببرد.
موشی به اسباببازی و کتابهایش نگاه میکند؛ امّا آنها کهنه هستند.
موشی کنار باغچهاش که جعبهی کوچکی هست، نشست: «برای دوستم گل میبرم.»
موشی به دور و برش نگاه کرد. مامان میخواست قوطی پلاستیکی پنیر را دور بیندارد. موشی آن را برداشت و شست. موشی با کاغذرنگی نارنجی، یک هویج نقّاشی کرد.
مامان، هویج کاغذی را از کاغذ نارنجی قیچی کرد و روی گلدان چسباند. بابا سطل را پر از خاک کرد. موشی یکی از گلهای باغچهاش را توی گلدان کاشت.
موشی با خوشحالی گلدان زیبایش را برداشت و به ملاقات خرگوشکوچولو رفت.
ارسال نظر در مورد این مقاله