بارون اومد شُر شُر

10.22081/sn.2018.66452

بارون اومد شُر شُر


مهری ماهوتی

درخت تشنه بود. چشمش به آسمان بود. به کلاغ که روی سرش نشسته بود، گفت: «ای چی چی! لَم داده‌ای روی سرم که چی؟ این هم شد کار؟ همه‌ش قار و قار! برو ابری بیار، کاری بکن. مُردم از تشنگی!»

کلاغ  قهر کرد. رفت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد.

گربه آمد و زیر سایه‌ی درخت دراز کشید. درخت گفت: «ای چی چی! لَم داده‌ای زیر پایم که چی؟ این هم شد کار؟ پاشو برو جوی آبی، جویباری بیار. مُردم از تشنگی!»

گربه قهر کرد. رفت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد.

درخت با خودش گفت: «این‌طوری نمی‌شود!» بعد شاخه‌هایش را تکان داد؛ از این‌طرف، از آن‌طرف. باد لابه‌لای شاخه‌هایش خواب بود، بیدار شد.

درخت گفت: «ای چی چی! همین‌جوری خوابیده‌ای که چی؟ پاشو... مُردم از تشنگی!»

باد هو کشید و رفت. هرچه ابر توی آسمان بود، ریخت توی دلش و برگشت.

صدای ابرها توی آسمان پیچید. باران آمد شُر شُر.

CAPTCHA Image