یک نوک کوچولو

10.22081/sn.2018.66450

یک نوک کوچولو


محمدرضا شمس

یک مداد بود که صبح تا شب توی فکر مدرسه بود. یا از تراش می‌پرسید: «کی مدرسه‌ها باز می‌شود؟» یا از پاک‌کن و کیف، یا از کتاب و دفتر.

آن‌قدر پرسیده بود که حوصله‌ی همه را سر برده بود. یک بار هم از تقویم پرسید. تقویم گفت: «صبر کن ببینم!» بعد چندتا ورق خورد و گفت: «اوهوم... سه روز... نه، دو روز، بله... بله دو روز دیگه مدرسه‌ها باز می‌شه.»

مداد آن‌قدر خوش‌حال شد که چند دور، دور خودش چرخید و همه‌جا را خط‌خطی کرد. آن‌قدر خط‌خطی کرد، آن‌قدر خط‌خطی کرد که مدرسه‌ها باز شدند. کیف و کتاب و دفترچه به طرف مدرسه راه افتادند. پاک‌کن و تراش هم دست مداد را گرفته بودند و دنبال‌شان می‌رفتند.

از مداد فقط یک نوکِ کوچولو باقی مانده بود!

 

 

CAPTCHA Image