مارمولک
اکرم توکلی
- سلام. تو چهقدر بامزه راه میروی! اسمت چیه؟
- اسم من «مارمولک» است.
- اینجا روی دیوار چه کار میکردی؟
- دنبال غذا میگشتم.
- مگر غذایت روی دیوار است؟
- بله. من اینجا ساکت میایستم تا اگر پشه یا کِرم رد شد، شکارش کنم.
- چه دست و پای عجیبی داری!
- من با این دست و پا روی دیوار راه میروم.
- خانهات کجاست؟
- من داخل سوراخهای کوچک دیوار زندگی میکنم.
- چه دُم بلند و زیبایی داری!
- امّا خیلی آدمها از آن میترسند.
- چرا؟ مگر دُمت ترسناک است؟
- نه؛ چون فکر میکنند سمّی است.
- خب، پیش آدمها نرو!
- من که با آنها کاری ندارم؛ فقط دنبال غذا میگردم.
- راستی، دشمن تو چه کسی است؟
- معلوم است، آدمها. آنها با دمپایی من را دنبال میکنند!
- آن وقت تو چه کار میکنی؟
- با سرعت فرار میکنم و در سوراخ دیوار پنهان میشوم.
- اگر جایی گیر بیفتی چه کار میکنی؟
- دُمم را رها میکنم. اینطوری حواس شکارچی پرت میشود و من میتوانم فرار کنم.
- از اینکه با تو آشنا شدم، خیلی خوشحالم. خداحافظ خزندهی بامزه!
- به امید دیدار!
ارسال نظر در مورد این مقاله