مارمولک کوچولو

10.22081/sn.2018.66163

مارمولک کوچولو


فریبرز لرستانی «آشنا»

دیشب یک مارمولک‌کوچولو روی دیوار حیاط با دُمش بازی می‌کرد و لبخند می‌زد.

مادر داد زد: «وای مارمولک!»

پدرم فوری گفت: «کجاست؟ کجاست؟»

مارمولک تندی دوید و رفت توی حیاط همسایه.

خانم همسایه داد زد: «وای مارمولک!»

من دیگر نمی‌دانم مارمولک‌کوچولو کجا رفت. فقط دعا کردم برود روی درختِ همسایه، تا درخت دست‌هایش را برای او تاب بدهد؛ و مارمولک‌کوچولو با صدای خش‌خشِ برگ‌ها دوباره لبخند بزند.

 

CAPTCHA Image