دلش تنگ شده

10.22081/sn.2018.66157

دلش تنگ شده


مریم فولادزاده

توی دفتر نقّاشی‌ام، سارا و پدرش با هم شیرینی می‌خورند. پدرِ سارا او را هی بغل می‌کند و می‌بوسد. آن‌طرف دفتر نقّاشی‌ام، یک دختر دست‌های مادرش را سفت گرفته است و نگاه‌شان می‌کند. پدرِ سارا به او شیرینی تعارف می‌کند؛ ولی دخترک بغض می‌کند و دست‌های مادرش را رها می‌کند و می‌دود. سارا نمی‌داند که او دلش شیرینی نمی‌خواهد. سارا نمی‌داند که او دلش برای پدرِ شهید مدافع حرم‌اش تنگ شده است!

CAPTCHA Image