مرتضی دانشمند
روزی امام صادق(ع) با دوستش از کوچهای میگذشتند. نگاهشان به کودکی افتاد. کودک به امام سلام کرد و تخم پرندهای را نشان داد.
امام صادق(ع) جواب سلامش را داد و به تخم پرنده اشاره کرد. بعد به دوستش گفت: «این یک قلعهی کوچک است؛ قلعهی کوچک پرندگان. روزی از داخل این تخمها پرندگان زیبایی بیرون میآیند. فکر میکنی چه کسی جوجه را توی تخمها میگذارد؟ چه کسی داخل تخم به آنها غذا میدهد؟ چه کسی آنها را به دنیا میآورد؟»
ارسال نظر در مورد این مقاله