نمایشگاه عیدانه

10.22081/sn.2018.65629

نمایشگاه عیدانه


علی‌اصغر کاویانی

خواهرم کلاس سوّم دبستان است و می‌تواند خیلی از نوشته‌ها را خوب بخواند. او اعلامیّه را از کیفش بیرون آورد و خواند. توی آن نوشته بود: «همه‌ی لوازم و خوراکی‌های نمایشگاه عیدانه را همسایه‌ها و خانواده‌های ایرانی تهیّه و آماده‌ کرده‌اند.»

من پرسیدم: «یعنی چی؟»

خواهرم گفت: «مثلاً مادرِ یکی از هم‌کلاسی‌هایم خیّاط است. او در این نمایشگاه لباس‌هایی را که خودش دوخته، می‌فروشد. تازه! اگر کسی لباس بخواهد، او اندازه‌اش را می‌گیرد و می‌دوزد.»

مامان گفت: «چه خوب! می‎توانیم برای عید از همین نمایشگاه خرید کنیم.»

من گفتم: «دوست دارم پیراهن مرا مادرِ دوستِ آبجی بدوزد.»

آبجی گفت: «خدا کند کفش اندازه‌ی پای من هم داشته باشند!»

بابا گفت: «شاید توی همین نمایشگاه، پارچه هم بفروشند! من یک پیراهن می‌خواهم.»

□□□

الآن عید است. ما سر سفره‌ی هفت‌سین نشستیم و از نمایشگاه خرید کردیم. بابا می‌گوید: «خدا را شکر! همه لباس ایرانی پوشیدیم. چندتا دوست خوب هم توی نمایشگاه پیدا کردیم.»

CAPTCHA Image