زینب علیزادهلوشابی
من اسباببازی دارم؛ اسباببازیهای جورواجور و رنگارنگ. همهیشان دوست دارند من زودتر از بقیّه باهاشون بازی کنم. من هم هر کدام را یک گوشهی اتاق میگذارم تا با هم دعوایشان نشود.
من خوشحالم که اسباببازی دارم. اگر آنها نباشند، حوصلهام سر میرود. آنوقت چهکار کنم؟ تازه! از بازی کردن با اسباببازیها کلّی چیزهای تازه یاد میگیرم.
من مواظب اسباببازیهایم هستم. همه را سر جایشان میگذارم تا زیر دست و پای کسی نروند. تازه، اسباببازیهایم خراب هم نمیشوند. من به دوستم اجازه میدهم تا با اسباببازیهایم بازی کند.
با این کارها از خدا تشکّر میکنم که این همه اسباببازی قشنگ به من داده. از کسانی هم که اسباببازیهایم را میسازند، از آقای فروشنده و از بابای خوبم تشکّر میکنم. همهی آنها کمک میکنند تا من بتوانم اسباببازیهای رنگارنگ و قشنگ داشته باشم.
ارسال نظر در مورد این مقاله