لمور
اکرم توکلی
- آهای! چی کار میکنی؟ مراقب باش از روی درخت نیفتی پایین!
- نگران نباش! دُمم کمک میکند از روی این درخت به آن درخت بپّرم و سرم گیج نرود.
- چه دُم بامزه و بلندی داری! چرا آن را در هوا بالا نگه داشتهای؟
- برای اینکه دوستانم من را پیدا کنند.
- راستی، تو کی هستی؟
- من «لمور» هستم.
- تو چهطور میتوانی به این راحتی از درخت بالا بروی؟
- آخه من دست و پاهای قویای دارم. من بالا رفتن از درخت را خیلی دوست دارم.
- تو مثل میمون هستی؟
- بله، کمی شبیه میمون هستم؛ ولی از خانوادهی آنها نیستم.
- حالا چرا داری از درخت پایین میآیی؟
- من گرسنهام. میخواهم دنبال غذا بگردم.
- چه غذایی میخوری؟
- میوه، گل، کِرم و برگ درخت. گاهی حشرات کوچک هم میخورم.
- کجا زندگی میکنی؟
- جنگلهای آفریقا؛ البته من برای جنگل هم فایده دارم.
- چهطوری؟
- وقتی میوه میخورم، دانههای آن را روی زمین میریزم تا دوباره سبز شوند.
- لمورجان! دشمن تو کیست؟
- آدمها.
- چرا؟ مگر چه کار میکنند؟
- آنها محلّ زندگی ما را خراب میکنند و مزرعه میسازند!
- دوستت دراز کشیده. خوابش میآید؟
- ما بعد از غذا، زیر آفتاب استراحت میکنیم.
- مراقب خودت باش دُم راهراهی!
- تو هم همینطور.
ارسال نظر در مورد این مقاله