فیله آمد آب بخورد

10.22081/sn.2017.64778

فیله آمد آب بخورد


فیله آمد آب بخورد

طاهره خردور

فیله آمد آب بخورد، گفت: «نه، این آب را نمی‌خورم. آب چشمه خوش‌مزّه‌تره!» بعد راه افتاد رفت کنار چشمه. کنار چشمه یک پشه نشسته بود. پشه تا فیله را دید، پرید و روی دماغ فیله نشست.

فیله گفت: «برو کنار، می‌خواهم آب بخورم!»

پشه نرفت.

فیله دوباره گفت: «با زبان خوش می‌گویم برو کنار می‌خواهم آب بخورم!»

پشه گفت: «نمی‌روم. دلم می‌خواهد همین‌جا بنشینم!»

فیله گفت: «همین حالا حسابت را می‌رسم.»

پشه گفت: «فکر کردی که خیلی زور داری!»

فیله گفت: «الآن نشانت می‌دهم.» بعد هم خرطومش را بلند کرد. بعد توی هوا چرخاند و محکم زد روی دماغش.

پشه پر زد و رفت. فیله افتاد توی چشمه، دادش رفت به آسمان.

فیله با دست و پای زخمی و دماغ بادکرده رفت خانه. یادش هم رفت که آمده بود آب بخورد.

پشه نشست روی سنگ و منتظر شد فیله بیاید و به او بگوید که فقط با او شوخی کرده. نمی‌خواسته دماغ فیله را زخمی کند. حالا کی فیله را ببیند، خدا می‌داند!

CAPTCHA Image