سلامِ پیامبر(ص)
سیدهفاطمه موسوی
پیالهی مربّا را سر میکشم و همه را میخورم: «بهبه! چهقدر شیرین است.» عباس میگوید: «زود باش شکمو! الآن پیامبر میرسد.»
پیاله را همانجا روی زمین میگذارم. دهانم را با آستینم پاک میکنم و کنار سلیم و عبّاس میایستم. ما میخواهیم امروز زودتر از پیامبر(ص) به او سلام کنیم.
پیامبر(ص) بچّهها را خیلی خیلی دوست دارد. ما هم او را دوست داریم. او مهربان است؛ ما را سوار شترش میکند، میبوسد و با ما بازی میکند. عبّاس داد میزند: «آمد... آمد... آماده باشید.»
همه کنار دیوار منتظر میمانیم.
- سلام!
امّا باز هم پیامبر(ص) زودتر سلام میکند؛ پیامبر(ص) با ما دست میدهد و با ما حرف میزند. چهقدر دست دادن با پیامبر(ص) خوب است! چهقدر حرفهایش شیرین است!
ارسال نظر در مورد این مقاله