یک کار خوب

10.22081/sn.2017.64326

یک کار خوب


یک کار خوب

سوسن طاقدیس

خدایا، من یک کار بد کرده‌ام!

پشت پنجره‌ی خانه‌ی ما، دوتا قمری یک لانه ساخته بودند.

دوتا تخم گذاشته بودند.

وقتی تخم‌های‌شان جوجه شد، بال و پر نداشتند.

من فکر کردم اگر جوجه‌ها از لانه توی حیاط بیفتند، می‌روم آن را برمی‌دارم و دوباره توی لانه می‌گذارم تا یک کار خوب کرده باشم.

هر روز به لانه‌ی آن‌ها سر می‌زدم؛ ولی جوجه‌ها نمی‌افتادند. آخرش هم پریدن را یاد گرفتند و رفتند.

یعنی من دلم می‌خواست یکی از آن‌ها بیفتد تا من ثواب ببرم!

بعد فهمیدم که توی دل من یک چیز بد بوده است. خیلی خجالت کشیدم. خدایا، مرا ببخش!

حالا باید بروم و یک کار خوب انجام بدهم.

باید برای گنجشک‌ها، قمری‌ها و کبوترها، نان خرد کنم و بریزم کنار پنجره، تا هم تو خوش‌حال شوی و هم من پرنده‌ها را تماشا کنم.

CAPTCHA Image