اولین غنچهی گل
سوسن طاقدیس
خدایا، خوش به حال تو!
چون توانستهای این همه چیزهای زیبا بیافرینی: آسمان، زمین، بهشت، فرشته، آدم، رود، دریا، جزیره، درخت و گل.
من میدانم که تو چهقدر خوشحالی. همین امروز صبح فهمیدم؛ وقتی دیدم اوّلین غنچهی گل نیلوفرم باز شده است.
خودم دانهاش را از مادربزرگ گرفتم و توی باغچهی خیابان کاشتم. هر روز صبح به آن سر زدم. آب دادم. نازش کردم. وقتی اوّلین برگ را داد، خیلی خوشحالی کردم و بیشتر آبش دادم.
امروز غنچهاش باز شد.
او نیلوفر من بود. گل من بود. برایش خیلی کارها کرده بودم.
خدایا!
تو خیلی مهربانی؛ چون گل نیلوفر را جوری آفریدی که دانه داشته باشد.
تا من دانهاش را بکارم و گلش را ببینم.
ارسال نظر در مورد این مقاله