مهربان‌تر از همه

10.22081/sn.2017.64177

مهربان‌تر از همه


مهربان‌تر از همه

سیدمحمد مهاجرانی

نسیم، صورتم را نوازش کرد. گفتم: «نسیم! چه خوب و مهربانی. مهربان‌تر از تو هم داریم؟»

نسیم به دور اشاره کرد و گفت: «وقتی به آن‌جا بروی، خودت می‌فهمی.»

جلوتر که رفتم، قطره‌ی زلال باران روی صورتم نشست. گفتم: «باران! چه خوب و مهربانی. مهربان‌تر از تو هم داریم؟»

باران به دور اشاره کرد و گفت: «وقتی به آن‌جا بروی، خودت می‌فهمی.»

جلوتر رفتم. ابر و چشمه و درخت و گل را هم دیدم. وقتی به آن‌ها گفتم از شما مهربان‌تر داریم؟ همه به همان جایی که نسیم و باران گفته بودند، اشاره کردند.

باز جلوتر رفتم و به شهری زیبا رسیدم. در میان شهر گنبدی طلا، مثل خورشید می‌درخشید. کبوتری سپید روی گنبد نشسته بود. به او گفتم: «کبوتر! مهربان‌تر از همه کیست؟»

کبوتر لبخند زد و گفت: «صاحب این حرم، همان کسی که نامش امام رضاست. در میان حرمش بگرد و همه را ببین. زن و مرد، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، ایرانی و خارجی، همه را به حرمش دعوت کرده است. همه‌ی مهمان‌هایش را دوست دارد و به آن‌ها مهربانی می‌کند.»

CAPTCHA Image