نیایش
من آن خرگوش را دوست ندارم
سوسن طاقدیس
تصویرگر: الهام ارکیا
خدایا!
دیشب از دست آن خرگوش خیلی عصبانی شدم.
همان خرگوش که توی قصّهی شیر و خرگوش بود.
همان شیر که با حیوانات جنگل قرار گذاشته بود هر روز یکی را بخورد.
شیر چندتا حیوان را خورد. نوبت خرگوش که شد، خرگوش او را فریب داد و توی چاه انداخت.
خیلی خرگوش بدی بود. او که این کار را بلد بود، چرا قبل از اینکه شیر بقیّهی حیوانات را بخورد این کار را نکرد؟
اگر من خرگوش بودم، صبر نمیکردم. نمیگذاشتم شیر دوستان مرا بخورد.
ارسال نظر در مورد این مقاله