زرد خجالتی

10.22081/sn.2017.63710

زرد خجالتی


 

پری رضوی

نقّاش، رنگ‏ها را روی یک صفحه‏ی سفید ریخت: زرد، آبی، قرمز. و از آن‌جا رفت. خیلی طول کشید تا برگردد. رنگ‏ها حوصله‏‌ی‌شان سر رفته بود؛ مخصوصاً رنگ زرد که از همه بزرگ‌تر بود. او از دو رنگِ آبی و قرمز هم دور بود.

زرد با حسرت نگاه‌شان می‏کرد. راستش یک جورهایی توی دلش از رنگ آبی خیلی خوشش آمده بود. هر وقت هم می‏خواست به آبی سلام کند، زبانش می‏گرفت. خجالت می‏کشید و رنگ زردش زردتر می‏شد.

الآن هم آن‌قدر از خجالت عرق کرد که آخر سر، قسمتی از رنگش شُل شد و به طرف رنگ آبی راه افتاد. کمی هم به طرف قرمز رفت.

زرد خیلی خجالت کشید. همان‌جا به زور ایستاد. سلام داد. مثل این‌که آبی هم از زرد خوشش می‏آمد. پرید بالا و زرد را بغل کرد. همین که او را بوسید، هر دو باهم قاتی شدند.

وای چه خوب! از مهربانیِ این دو، رنگ «سبز» به دنیا آمد.

CAPTCHA Image