برای چی؟
زهرا عبدی
دماغ هویجی آدمبرفی افتاده بود زمین. رایا، دماغ هویجی را برداشت و سر جایش گذاشت؛ امّا باز هم افتاد!
رایا تعجّب کرد. مامان گفت: «آدمبرفی دارد کمکم آب میشود. گرما، آدمبرفی را خراب میکند.»
*
مامان، سبزیهایی را که نزدیک جنگل چیده بود، روی میز گذاشت.
رایا با خوشحالی گوشهایش را تکان داد و گفت: «بَه بَه!»
بعد از غذا، مامان به رایا گفت: «مسواک بزن!»
رایا گفت: «چرا؟»
مامان از پنجره آدمبرفی را نشان داد: «اگر غذا توی دهانت بماند، دندانهایت خراب میشوند؛ مثل آدمبرفی!»
رایا دلش میخواست مسواک بزند؛ همیشه، بعد از غذا!
ارسال نظر در مورد این مقاله