پدر مهربان مردم (ص 4 و 5)

پدر مهربان مردم (ص 4 و 5)


پدرِ مهربان مردم

مرتضی دانشمند

به مامان گفتم: «یک قصّه برایم تعریف کن!»

مامان گفت: «یک پدرِ مهربان بود. پسری زیرک و باهوش داشت. یک روز پدر یک جایزه خرید، زودتر از هر روز به خانه آمد و پشت یک پرده قایم شد.»

پسر به اتاق آمد، پدر را ندید. دفتر نقّاشی‌اش را برداشت، کنار پرده نشست، یک نقّاشی زیبا کشید و زیرش نوشت: «تقدیم به پدرِ مهربانم!»

 بعد هم مثل هر روز کارهایش را انجام داد، دفتر و کتاب‌هایش را جمع کرد و در کیفش گذاشت. بعد هم در کارهای خانه، کلّی به مادر کمک کرد. وقتی کارهایش تمام شد، به ساعت دیواری نگاه کرد و از مادر پرسید: «بابا کی می‌آید؟»

پدر پرده را کنار زد و گفت: «من این‌جا هستم. من همه‌ی کارهای قشنگ تو را دیدم. یک جایزه هم برایت خریدم.» بعد هم جایزه را به پسر داد.

پسر برای جایزه‌ای که از پدر گرفته بود، خیلی خوش‌حال شد.

مادر گفت: «امام زمان(عج)، پدرِ مهربان همه‌ی مردم است. او در بین مردم زندگی و رفت‌وآمد می‌کند، آن‌ها را می‌بیند، می‌شناسد و در سختی‌ها به آن‌ها کمک و برای‌شان دعا می‌کند؛ امّا آن‌ها او را نمی‌بینند و اگر ببینند، نمی‌شناسند. او روزی خود را به مردم نشان می‌دهد. آن روز، روز جشن و شادیِ مردم جهان خواهد بود.»

CAPTCHA Image