غذای گلدان
معصومهسادات میرغنی
تقصیر من نبود که گلِ بابابزرگ قهر کرد. من، جلو پنجره ایستاده بودم و داشتم لیوان شیرم را میخوردم که گلِ بابابزرگ هی به من نگاه کرد و هی سرش را کج کرد. اوّل با دستم، گل را صاف کردم؛ امّا دوباره سرش را کج کرد. لیوان شیر را توی گلدان ریختم. دیدم گل بابابزرگ سرش را بیشتر کج کرد و گردنش کج شد. فکر کردم آفتاب دارد اذیّتش میکند. مثل مامان گفتم: «عزیزم، غصّه نخور!»
گلدان را برداشتم و بردم توی آشپزخانه. تقصیر من نبود که گلدان بابابزرگ دیگر گل نداد. او خودش از من یک لیوان شیر خواست!
ارسال نظر در مورد این مقاله