این پسر و آن پسر
راست و دروغ
اکرم باریکلو
این پسر با خجالتی پیش مادرش رفت و گفت: «مامانجان، مرا ببخش! کار بدی کردم.»
مادرش پرسید: «چی شده؟»
گفت: «داشتم توپ بازی میکردم که توپ به شیشه خورد و شکست.»
مادر گفت: «خُب باید مواظب باشی؛ ولی غصّه نخور. چون راستش را گفتی، معلوم است که پسرِ شجاعی هستی و راستگوییات خیلی خوب بود!»
***
دخترکوچولو با گریه پیش مامانش رفت و گفت: «داداش، عروسکم را خراب کرده!»
مامان گفت: «چرا این کار را کردی؟»
امّا داداش گفت: «من این کار را نکردم!»
وای وای! آن پسر دارد دروغ میگوید. چه کار بدی! دروغگو را هیچ کس دوست ندارد.
ارسال نظر در مورد این مقاله