بزرگ شدن (ص 24 و 25)

بزرگ شدن (ص 24 و 25)


ماجراهای رایا

بزرگ شدن

زهرا عبدی

رایا یک بچّه‌گوزن است. او می‌خواست با تکّه‌های چوب، یک کُلبه‌ی کوچولو درست کند؛ امّا کلبه همه‌اش خراب می‌شد!

بابا به رایا کمک کرد تا کلبه را بسازد. رایا تشکّر کرد. بعد با خودش گفت: «چه‌طور بابا این چیزها را بلد است؟»

*

رایا جلوی آینه رفت. شاخه‌ی درختی را که از باغچه آورده بود، روی سرش گذاشت. رایا گفت: «شاید به خاطر شاخ‌های باباست که او خیلی چیزها را بلد هست!»

مامان خندید: «بابا از تو بزرگ‌تر است. او کتاب‌های زیادی خوانده و کارهای زیادی انجام داده است؛ برای همین خیلی از چیزها را بلد شده.»

رایا گفت: «من هم می‌خواهم مثل بابا شوم.»

مامان او را بوسید: «تلاش کن! هر روز، تو هم چیزهای بیش‌تری یاد می‌گیری.»

CAPTCHA Image