چشمه در بیابان (ص10 و 11)

چشمه در بیابان (ص10 و 11)


چشمه در بیابان

مرتضی دانشمند

عموصادق می‌گوید:

«یک روز حضرت موسی(ع) با دوستانش به سفر می‌رفتند. به یک بیابان بزرگ رسیدند. بیابان پر از خار و سنگ بود. خسته و تشنه شدند؛ امّا آبی در بیابان پیدا نکردند.

به یک‌دیگر نگاه کردند و گفتند: «حالا چه کار کنیم؟ اگر آبی پیدا نکنیم، همه‌ی ما می‌میریم!»

بچّه‌هایی که در آن‌جا بودند، از شنیدنِ این خبر ناراحت شدند. آن‌ها پیش مادران‌شان آمدند و گفتند: «حالا چه کار کنیم؟ نکند از تشنگی بمیریم!»

مادرها جوابی ندادند.

موسی(ع) دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! تو مهربانی. بندگان تو تشنه‌اند، بچّه‌های ما تشنه‌اند، حیوانات ما هم از تشنگی می‌میرند. آبی برای ما بفرست!»

خداوند به موسی(ع) گفت: «چوب‌دستی‌ات را به آن سنگ بزن!»

موسی(ع) چوب‌دستی‌اش را به سنگ زد. یک‌دفعه چند چشمه آب از زمین بیرون آمد. بچّه‌ها از خوش‌حالی فریاد کشیدند و به طرف آب دویدند. پرندگان هم آمدند و کنار آب نشستند.

دوستانِ موسی(ع) خوش‌حال شدند، آب خوردند و خدا را شکر کردند.»

«کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ؛ از رزقِ خداوند بخورید و بیاشامید.» (بقره، آیه‌ی 60).

CAPTCHA Image