فاطمه بختیاری
بابابزرگم پالتو دارد. پالتوی بابابزرگ یک عالمه جیب دارد. توی یکی از جیبهایش شکلات است.
بابا هم پالتو دارد. وقتی به کوه میرود، پالتویش را میپوشد؛ چون بابا کوهنورد است.
مامان هم پالتو دارد. هر وقت میرود خرید، آن را میپوشد.
من هم پالتو دارم. روی پالتوی من، پر از عکس آدمبرفی است. من پالتویم را میپوشم و میروم خانهی بابابزرگ تا آدمبرفی درست کنم.
ارسال نظر در مورد این مقاله