وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم | ||
![]() | ||
فریبرز لرستانی«آشنا» صبح من آقای سلمانی شدم و موهای عروسکم خرسی را کوتاه کردم. دوتا انگشتهایم را مثل قیچی به هم میزدم و میگفتم: «قچ، قچ، قچ، قچ...» خرسی چشمهایش را میبست تا موهایی که قیچی میشوند، توی چشمانش نرود. وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم، آن را پیش مادر بُردم و گفتم: «ببین خرسی چهقدر خوشگل شده!» مادر خرسی را نگاه کرد و گفت: «خرسی همیشه خوشگل است.» خرسی از حرف مادر خیلی خوشحال شد؛ امّا من ناراحت شدم. مادر توی فکر رفت و بعد گفت: «حتماً پول سلمانی خیلی زیاد میشود؛ چون خرسیخوشگله را خوشگلتر کردی.» من به خرسی نگاه کردم. دوباره انگشتهایم را مثل قیچی به هم زدم و با خنده گفتم: «قچ، قچ...» | ||
آمار تعداد مشاهده: 82 |
||
|
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
بیشتر |