وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم

10.22081/sn.2017.22945

وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم


فریبرز لرستانی«آشنا»

صبح من آقای سلمانی شدم و موهای عروسکم خرسی را کوتاه کردم. دوتا انگشت‌هایم را مثل قیچی به هم می‌زدم و می‌گفتم: «قچ، قچ، قچ، قچ...»

خرسی چشم‌هایش را می‌بست تا موهایی که قیچی می‌شوند، توی چشمانش نرود. وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم، آن را پیش مادر بُردم و گفتم: «ببین خرسی چه‌قدر خوشگل شده!»

مادر خرسی را نگاه کرد و گفت: «خرسی همیشه خوشگل است.»

خرسی از حرف مادر خیلی خوش‌حال شد؛ امّا من ناراحت شدم.

مادر توی فکر رفت و بعد گفت: «حتماً پول سلمانی خیلی زیاد می‌شود؛ چون خرسی‌خوشگله را خوشگل‌تر کردی.»

من به خرسی نگاه کردم. دوباره انگشت‌هایم را مثل قیچی به هم زدم و با خنده گفتم: «قچ، قچ...»

CAPTCHA Image