آدم برفی قرصی (ص26و27)

آدم برفی قرصی (ص26و27)


آدم‌برفی قُرصی

زینب علیزاده‌لوشابی

مهرداد گفت: «دیگر نمی‌خواهم از این قرص‌های تلخ بخورم!»

بابا گفت: «هنوز سرفه می‌کنی. چندتا دیگر هم باید بخوری!»

مهرداد سرش را تکان داد: «نه، نمی‌خوام هم بخورم!»

بابا گفت: «باشد، نخور؛ ولی اگر برف آمد، دیگر نمی‌توانیم با هم آدم‌برفی درست کنیم.»

مهرداد گفت: «نه! من دوست دارم برف‌بازی کنم؛ پس قرص‌هایم را سر وقت می‌خورم.»

چند روز بعد وقتی مهرداد از خواب بیدار شد، دیگر سرفه نمی‌کرد. از پنجره توی حیاط را نگاه کرد. داشت برف می‌آمد. بدوبدو پیش بابا رفت و گفت: «بابا من خوب شدم. بیا برویم آدم‌برفی درست کنیم!»

بابا گفت: «لباس گرم بپوش!»

بعد با مهرداد رفتند توی حیاط و یک آدم‌برفی کوچولوی قشنگ درست کردند. بابا گفت: «حالا برای چشم‌هایش چی بگذاریم؟»

مهرداد بدو بدو رفت توی اتاق. وقتی برگشت، دوتا قرص توی دستش بود. دوتا قرص آبی جای چشم‌های آدم‌برفی گذاشت، دوتا قرص دیگر به درد نمی‌خوردند. بابا خندید. مهرداد گفت: «این هم قرص برای آدم‌برفی‌ام که سرما نخورد!» بعد آدم‌برفی‌اش را بغل کرد.

CAPTCHA Image