خانمگاوه
ترجمه و تلخیص: والهه حسنزاده
صفحه 1:
یک روز در خیابان یک خانمگاو دیدم.
صفحه 2:
خانمگاوه به من نگاه کرد.
من هم به او نگاه کردم.
صفحه3:
من ترسیدم و از روی نردهها پریدم.
صفحه 4:
خانمگاوه هم دنبال من آمد.
صفحه5:
او سرش را پایین آورد. من شاخهای او را دیدم.
صفحه6:
خانمگاوه گفت: «ماااا... نترس. من فقط یه گاوم.»
ارسال نظر در مورد این مقاله